دلیل ایمان آورندگان به دجال
دلیل ایمان آورندگان به دجال س) مردم با چه انگیزه و به چه دلیلی به دجّال ایمان می آوردند؟ ج) از جمله مهم ترین علل می توان به این دو علّت اشاره کرد: ۱. شبهات از وکیع از جریر بن حازم از حمید بن هلال از ابی الدهماء از عمران بن حصین روایت شده […]
دلیل ایمان آورندگان به دجال
ج) از جمله مهم ترین علل می توان به این دو علّت اشاره کرد:
۱. شبهات
از وکیع از جریر بن حازم از حمید بن هلال از ابی الدهماء از عمران بن حصین روایت شده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«هر کس از شما که خبر خروج دجّال را شنید، باید از او تا جایی که می تواند، دور شود. چون افرادی که نزد او می آیند، می پندارند که او مؤمن است. او آنقدر آنها را وسوسه می کند تا در اثر دیدن شبهات، پیرو او می شوند.»
همچنین در حدیث دیگری گفته شده که همراه او غذا و نوشیدنی است. یزید بن هارون از ابی مالک اشجعی از ربعی از حذیفه نقل کرده است که:
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«من به آنچه که همراه دجّال است، از خود دجّال آگاه ترم. همراه او دو رود جاری است، یکی از آن دو آب سفید به نظر می آید و دیگری آتش سوزان. هر کس که آن روز را دریابد، باید به سوی رودی که آن را به صورت آتش می بیند، برود. باید سرش را پایین بیاورد و به اطراف ننگرد و از آن بنوشد. همانا آن آبی سرد است. دجّال یک چشم بیشتر ندارد. ناخنکی بر روی چشم دیگر اوست و بین دو چشم او نوشته شده: کافر و هر مؤمنی چه باسواد چه بی سواد، آن را می خواند.
همچنین سعید بن جمهان از سفینه روایت کرده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«همانا پیامبری نبوده جز اینکه امّتش را از دجّال بر حذر داشته است. چشم چپ او کور است و ناخنک بزرگی در چشم راست اوست و میان دو چشمش نوشته شده کافر. همراه او دو درّه است، یکی از آنها بهشت و دیگری آتش است و بهشت او جهنّم و جهنّم او بهشت است. همراه او دو فرشته است که شبیه پیامبران هستند، یکی در سمت راست او و دیگری در سمت چپ اوست. او به مردم می گوید: آیا من پروردگار شما نیستم؟ آیا من زنده نمی کنم و نمی میرانم؟ یکی از دو فرشته به او می گوید: دروغ گفتی؛ امّا جز فرشته ی دیگر کسی از مردم آن را نمی شنود. سپس فرشته ی دیگر در پاسخ دجّال می گوید: راست گفتی. مردم آن را می شنوند. پس فکر می کنند که دجّال راست گفته است و آن فتنه است. (۱)
همچنین معمّر از قتاده از شهر بن حوشب از اسماء، دختر یزید انصاری نقل کرده است که گفت:
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه ی من بودند و از دجّال یاد کرده و فرمودند: «از جمله سخت ترین فتنه های او این است که او به یک عرب بیابانگرد می رسد و به او می گوید: اگر شترهایت را زنده کنم به این نتیجه می رسی که پروردگار تو هستم؟ آن عرب می گوید: بله. پس برای او شیاطین مثل شترهایش نمایان می شوند؛ به بهترین شکل و با پستان پر از شیر و کوهان های بزرگ. دجّال نزدیک مرد می آید؛ در حالی که پدر و برادرش مرده اند. پس می گوید: اگر پدر و برادرت را برای تو زنده کنم، گواهی می دهی که همانا من پروردگار تو هستم؟ آن مرد می گوید: بله. پس شیاطین شبیه پدر و برادرش نمایان می شوند.»
راوی گفت:
آنگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای انجام کاری بیرون رفت و سپس برگشت در حالی که مردم به سبب آنچه که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنها خبر داده، [راوی گفت:] غمگین و اندوهگین بودند. سپس دو لنگه ی در را گرفتند و فرمودند: «چه شده اسماء؟» پس اسماء گفت: ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)! دل های ما را با ذکر دجّال خالی کردی و بسیار هراسان ساختی. حضرت فرمودند: «اگر او در زمانی که من زنده در میان شما باشم، خروج کند، نگران نباشید؛ زیرا من حجّت هستم و اگر زنده نباشم، پروردگار من خلیفه ی هر مؤمنی است.» اسماء گفت: ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)! به خدا سوگند! ما خمیر درست می کنیم تا با آن نان بپزیم، هنوز کار آن تمام نشده، گرسنه می شویم. پس مؤمنان در آن روز چگونه اند؟ فرمودند: «کفایت می کند آنها را تسبیح، غذای آنها، همان غذای اهل آسمان است؛ یعنی تسبیح و تقدیس. خداوند با آن، مردم را سیر می کند.» (۲)
2. دوری از خداوند است و این سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به سلمان است که:
«از جمله شروط قیامت، تباه ساختن نمازها، پیروی از شهوت ها، گرایش به هوا و هوس ها، بزرگ داشتن ثروتمندان و فروختن دین به دنیا است. در آن زمان قلب مؤمن در سینه اش همانند حل شدن نمک در آب ذوب می شود؛ زیرا مؤمن در آن زمان کارهای زشت و ناپسندی را می بیند که نمی تواند آن را تغییر دهد.» (۳)
پینوشتها:
۱. المصنّف، ابن ابی شیبه کوفی، ج ۸، ص ۶۵۲.
2. معجم الاحادیث الامام، المهدی (عج)، ج ۲، ص ۲۱۸؛ مستدرک الوسائل، ج۲۱، ص ۳۲۶.
3. الفتن، ص ۳۲۸.
منبع مقاله :
کامل، حیدر؛ (۱۳۹۱)، دجال آخرالزمان، تهران: موسسه فرهنگی موعود عصر (عج)، چاپ اول
دیدگاهتان را بنویسید