حدیث روز

ضربت خوردن حضرت علی علیه السلام

ضربت خوردن حضرت علی علیه السلام ای علی، ای تجسّم ایمانْ ای علی، ای تبلور مکتب. ای علی، ای تو مَعنیِ قرآن. یارمحمد صلی الله علیه و آله در «حرا» بودی و بازوی توانای اسلام، در «بدر» و شمشیر برنده ایمان در «احد». از «مکه» تا «مدینه» را، با بال «هجرت» پیمودی و از مدینه […]

اشتراک گذاری
15 آذر 1400
224 بازدید
کد مطلب : 6015

/images/515389438_8508070121.jpg

ضربت خوردن حضرت علی علیه السلام


ای علی، ای تجسّم ایمانْ ای علی، ای تبلور مکتب. ای علی، ای تو مَعنیِ قرآن. یارمحمد صلی الله علیه و آله در «حرا» بودی و بازوی توانای اسلام، در «بدر» و شمشیر برنده ایمان در «احد». از «مکه» تا «مدینه» را، با بال «هجرت» پیمودی و از مدینه تا کوفه را، برای پی ریزی حکومت عدل بی نظیر در گیتی، به شوقْ گذراندی و زندگی ات تمامْ این بود.

از «کعبه ولادت» تا «محراب شهادت»، فاصله ای از نور را طی کردی و همانند بسیاری از صفاتت که منحصر به توست، در این افتخار نیز بی شریک بودی.

ندیده کسی در جهان این سعادت به کعبه ولادت، به مسجد شهادت

شب موعود

شب عجیبی است و حیدر کرّار حالت عجیب تری دارد. آسمان و ستارگانشْ وحشت زده از یک حادثه بزرگ خبر می دهند و علی علیه السلام می فرماید: «نه به من دروغ گفته اند و نه من دروغ می گویم. آن شبی را که به من وعده داده اند، همین امشب است.» او اینک تماشاگر آخرین شب حیات خویش در روی زمین است.

هر لحظه احساس می کند که در گذرگاه عمر خویش، به سرمنزل مقصود رسیده و به خوبی می داند که زمینْ منزل تنهایی و خانه بی کسی و دیار غربت است. راستی در این شب عجیب، بر مولامان علی چه گذشت؟

در سوگ مرتضی علیه السلام

امشب، شب فروچکیدن قطره قطره دل هاست؛ شب گریه ستاره هاست. امشب، زمین نظاره گر اشک های مهتاب است و فردا آفتاب مویه می کند، در خویش می شکند و پژمرده می شود. امشب، دلِ آسمان گرفته است. امشب آرامش از همه جا رخت بربسته و فردا، طوفان سهم ناک حادثه ای تلخ، دل های مؤمنان خدا را سخت می لرزاند. فردا برکه دل ها، سرشار از تلخابه اندوه می گردد و پیاله دیدگانِ سرخ عشاق حق، پر از غمابه فراق می شود.

فردا، پرندگان سپیدبال آسمان آبی، پروازی سیاه می کنند. پروانه ها به گل ها تسلیت می گویند، قاصدک ها، دیگر خبری از شادمانی و سرور را زمزمه نمی کنند. فردا، همه جا و همه چیز به رنگ عزاست و این همه، در سوگ مرتضی علیه السلام است.

علی علیه السلام و ماه رمضان

هنگامی که ماه رمضان فرا رسید، علی علیه السلام هر شب به منزل یکی از فرزندان خود می رفت و هنگام افطار، بیش از سه لقمه غذا تناول نمی کرد.

شبی از شب ها، امام حسن و امام حسین علیهم السلام علت کم خوردن شان را پرسیدند، آن حضرت فرمود: «همانا روزهای کوتاهی مانده است که امر خدایِ بلندمرتبه فرابرسد و من بیش از هرچیز، دوست دارم که پروردگارم را در حالی ملاقات کنم که شکمم خالی باشد».

ایشان مکرر می فرمود: «طبق علایمی که پیغمبر به من خبر داده، نزدیک است که ریش سپیدم با خون سرم رنگین گردد».

عزیزترین مهمان عالم

خورشید با رخ زرد، خیمه نیلگون را وداع می گوید و شب از راه رسیده تا برای آخرین بار، علی علیه السلام این مظلوم ترین مظلوم تاریخ را در برگیرد، همه می دانند که علی علیه السلام با تاریکی الفتی دیرینه دارد؛ شب و تاریکی و چاه و تنهایی!

او امشب افطار را مهمان دخترش «ام کلثوم» است که سفره ای ساده برای عزیزترین مهمان عالم تدارک دیده؛ نان جو و مقداری شیر و نمک!

مولا علی علیه السلام خطاب به دخترش می فرماید: «دخترم آیا دیده ای که پدرت با دو نوع خورش افطار کند که سفره را این چنین رنگین ساخته ای؟»

بعد به چند لقمه نان و مقداری نمک اکتفا می کند. شب دارد به تندی دامن خود را جمع می کند تا هولناک ترین جنایت تاریخ را به نظاره بنشیند و مولا علی علیه السلام نیز آماده می شود تا با چهره گلگون، در افق سرخ نوزده رمضانْ از مسیر محراب عبادت، عروج خونین خویش را آغاز کند.

مرغابی های مضطرب

ام کلثوم دختر امیرمؤمنان که ایشان شب نوزدهم ماه مبارک رمضان را در خانه او گذرانده بود، می گوید: صبح هنگام که پدرم علی علیه السلام درِ اتاق را گشودند و به صحن خانه آمدند، چند مرغابی که برای برادرم حسین هدیه آورده بودند، سر راه ایشان آمدند و بال های خود را گشودند و مقابل روی ایشان فریاد می زدند و پایین لباس ایشان را گرفتند. حضرت فرمودند: «آن ها را به حال خود بگذارید؛ اینان فریاد کنندگانی هستند که از پیِ آن ها، نوحه کنندگانی خواهند بود. بامداد، قضای الهی پدیدار خواهد گشت». بعد حضرت رو به من کرده و فرمودند: «ای دخترم، تو را به حقّ خودم برتو، سوگند می دهم که این مرغابی ها را آزاد بگذاری؛ زیرا آن ها تعدادی حیوان بی زبان اند که وقتی گرسنه و تشنه می شوند، نمی توانند سخنی بگویند و تو آن ها را نزد خود نگه داشته ای؛ پس آن ها را آب و غذا بده یا رها کن تا از گیاهان زمین بخورند».

قلاّب در

سرانجام شب نوزدهم ماه رمضان به پایان رسید و علی علیه السلام در تاریکی سحر، به سوی مسجد حرکت کردند.

هنگامی که آن حضرت به درِ خانه رسیدند و آن را گشودند و خواستند از خانه بیرون روند، قلاب در به کمر ایشان گیر کرد و کمربندشان باز شد و به زمین افتاد؛ پس آن را از زمین برداشتند و در حالی که آن را می بستند، این اشعار را زمزمه کردند: «هان ای فرزند ابوطالب، کمر خویش را برای مرگ ببند؛ چرا که مرگ در راه است و به دیدارت می آید. هرگز از رویدادها و حوادث روزگار ـ هنگامی که بر سرت فرود آمد ـ گریه و زاری راه مینداز؛ چرا که این روزگار همان گونه که تو را خندانیده، روزی هم خواهد گریاند». آن گاه زیر لب فرمودند که: «خداوندا، مرگ را بر ما سعادت مندانه ساز و دیدارت را بر ما مبارک گردان».

شقّ القمر

حضرت علی علیه السلام پس از سر دادن اذان، از بام مسجد به زیر می آید وارد آن می شود و به محراب قدم می گذارد و به نماز می ایستد. صف های مرتّب مردم بسته می شود و غریبه ای به زحمت خود را در صف اول پشت سر امام جای می دهد. ناگهان دست پلید شقاوت، از آستین هرزه نامردی بیرون می آید که با شمشیر زهرآگین خود، سر مبارک امیرمؤمنان را نشانه می رود و فرقش را در حالی که زمزمه توحید بر لب داشت، می شکافد و دامن محراب را از خون پاک حضرتش گلگون می سازد و شقّ القمری دیگر پدید می آید.

بگذشت روز و مه و سالْ مدام تا شب نوزدهم ماه صیام
آن منافق صفتِ پستِ شریر بِشِکافت فرق علی با شمشیر

عزیزاللّه سوری

شقی ترین انسان

دست هایت پلیدتر از آن است که شایسته نفرین باشد. تو، نفرین را هم به نفرت واداشته ای. ای هیچ، مادام که شمشیر تو فرا رفت، عرش فرود آمد و هنگامی که ضربه تو بر فرق جهان نشست، قیامت به پاخاست. «شقی ترین انسان در تمام جهان»، کوچک ترین صفتی است که بر تو می زیبد. ای همه ی پلیدی، خزان گرفته ترین واژه ها را حیف است که با نام تو بیالایم. ای همهمه ی واهمه های پریشان، فرزند ارشد پلیدی، پیمان کار نابکاری، چگونه از پلّه های پلیدی بر فراز رفتی و راهی به سوی فرق بلند فاتح قلّه های فرزانگی گشودی؟

با اسیر کن مدارا

هنگامی که امام علی علیه السلام را از مسجد کوفه به خانه بردند، دیری نگذشت که ضارب را دستگیر کرده و نزد حضرت آوردند. حضرت فرمود: «تو عبدالرحمن پسر مُلْجَم هستی؟» گفت: آری. آن گاه امام رو به فرزندش حسن علیه السلام کرد و فرمود: «حسن جانم، با اسیرت مدارا کن و براو رحمت آور. به او نیکی کن و بر او مهر ورز. مگر نمی نگری که دیدگانش از وحشت از حدقه بیرون آمده و قلبش از هراس در تپش است».

حتی حضرت تا آخرین لحظات هم سراغ اسیرش را می گیرد که: «آیا به اسیرتان غذا داده اید؟ آیا به او رسیدگی کرده اید؟» کاسه ای شیر برای مولا می آورند، مقداری می نوشد و می گوید که باقی را به این مرد بدهید تا بنوشد و گرسنه نماند».

استاد شهریار چه نیکو گفته است که:

به جز از علی که گوید، به پسر که قاتل من چو اسیر توست امروز، به اسیر کن مدارا

رستگاری ابدی

هنگامی که ابن ملجم شمشیرش را بر فرق عدالت فرود آورد، خون دل علی از پیشانی او به آسمان جهید و فریاد «فُزتُ و رَبِّ الکعبه؛ به خدای کعبه رستگار شدم» او، تمامی مسجد را درحیرت فرو برد.

همان دم لرزه ای زمین را فراگرفت و ندایی به پاخاست که: «به خدا سوگند ارکان هدایت فرو ریخت، ستاره ها و نشانه های آسمان تیره شد، ریسمان حق گسست و پسرعموی مصطفی، وصی برگزیده خدا، علی مرتضی، سرور اوصیا به شهادت رسید و شقی ترین اشقیا او را به شهادت رساند».

معاینه پزشکی

هنگامی که ضربت سهمگین ابن ملجم بر مولا علی علیه السلام وارد شد، مردمان سراسیمه امام را به خانه بردند. به دستور امام حسن علیه السلام اَثیربن عَمرو، ماهرترین پزشک کوفه را بر بالین آن حضرت آوردند. به دستور او گوسفندی را ذبح کردند و ریه آن را به وی دادند تا او رگی را از آن بیرون آورد. چون رگ را بست، آن را بر شکاف فرق علی علیه السلام قرار داد و پس از ساعتی گفت: «ای امیرالمؤمنین، وصیت کن که زهر مغز را فراگرفته است و معالجه فایده ای ندارد».

پدر یتیمان

امشب دیگر از ناشناسی که همه شب به در خانه آن ها حضور می یافت و با قرصی از نان جوین و آغوش پر از محبت، زندگی را به گونه ای دیگر برایشان ترسیم می کرد، خبری نیست. در دیار محرومان و بی پناهان، هر چه تاریکی افزون و سیاهی مستولی می شود، رایحه یتیم نوازی آن ناآشنای گمنام به مشام منتظران نمی رسد و انتظار طولانی رنج و فقر و گرسنگی، گویا تا ابد به یأس مبدّل می شود.

آن ها بعد از دو روز انتظار طولانی، وقتی محراب مسجد را رنگین شده از خون پاک آن بزرگ وار می یابند، پی می برند که آن مرد ناآشنا، غیر از امیرمؤمنان، یار و یاور محرومانْ نبوده است. آن ها اینک واقعا بی پناه و پدرْ از دست داده شده اند.

نیمه شب های علی

فخر سرمد، برتر از افلاکیان مُفتخر شد از قدومش خاکیان
نیمه شب ها با دلی پرسوز و آه سر فرو بُردی درون چاه ها
از غم تنهایی و از درد دین ناله می کرد و همی گفت این چنین:
«گر چه کوفه! جان رساندی بر لبم کن مدارا با حسین و زینبم
دل شکسته، خسته گشتم از همه می کشد چون انتظارم فاطمه»

عزیزاللّه سوری

سرمایه زندگی

ای آمده در کعبه ز مادر به وجود وی رفته به مسجد ز جهان وقت سجود
از آمدن و رفتن تو دانستم سرمایه زندگی قیام است و قعود

حمید سبزواری

خون و محراب

ای نخستین شهید در محراب ای کشیده زخون به چهره نقاب
مسجد کوفه داغ دار از تو «خون» و «محراب» یادگار از تو
خون فرقت هنوز می جوشد شب، ز سوگت سیاه می پوشد

جواد محدثی

مهرِ منفعل

شاهی که گذشت خانه حق زادگاه او گردید مهرْ منفعل از روی ماه او
در بیت حق طلوع و به مسجد غروب کرد نازم به صبح گاه وی و شام گاه او

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *