قهرمان ایمان(وفات عبدالمطلب)
قهرمان ایمان(وفات عبدالمطلب) قهرمان ایمان بی شک انسان هر اندازه هم اراده ای قوی داشته باشد، ممکن است رنگ محیط به خود بگیرد و عادت ها و رسوم جامعه، در نوع اندیشیدن او اثر گذارد. ولی گاه بزرگ مردانی پیدا می شوند که با کمال شهامت و قدرت ایمان، در برابر عوامل محیط ایستادگی می […]
قهرمان ایمان(وفات عبدالمطلب)
قهرمان ایمان
بی شک انسان هر اندازه هم اراده ای قوی داشته باشد، ممکن است رنگ محیط به خود بگیرد و عادت ها و رسوم جامعه، در نوع اندیشیدن او اثر گذارد. ولی گاه بزرگ مردانی پیدا می شوند که با کمال شهامت و قدرت ایمان، در برابر عوامل محیط ایستادگی می کنند و خود و خانواده خویش را از هر گونه آلودگی مصون می دارند. یکی از نمونه های کامل این مردان بزرگ، عبدالمطلب، جد بزرگوار پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است؛ کسی که سال ها در میان مردمی بت پرست، می گسار، آدم کش و بدکار زندگی کرد، ولی هرگز تن به کارهای ناپسند نداد؛ بلکه مردم را نیز از این امور برحذر داشت.
مجمع انوار
همه دانشمندان و تاریخ نگاران اتفاق نظر دارند که پدر و مادر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و تمام اجداد ایشان، مؤمن و تسلیم امر پروردگار بودند. آری، وجود شخصیتی که قرار است نور شریف ترین انسان ها در نهاد وی به ودیعه گذاشته شود، باید از هر گونه آلودگی پاک و پیراسته باشد. عبدالمطلب، نزد خدا چنان عظمتی داشت که باری تعالی، نور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام را از وجود پاک وی منشعب و به فرزندانش عبداللّه و ابوطالب منتقل کرد. حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمودند: «من و علی از یک نور آفریده شدیم و پیش از خلقت آدم، خدا را تسبیح می گفتیم و چون خداوند آدم را آفرید، آن نور را در صلب او قرار داد و پیوسته ما را به اصلاب پاکیزه منتقل می گردانید، تا این که به عبدالمطلب رسیدیم و پس از آن، مرا در صلب عبداللّه و علی را در صلب ابوطالب گذاشت».
نام و القاب
نام اصلی عبدالمطلب، «عامر» بود و مادرش این نام را بر وی نهاد، ولی چون هنگام تولد، موی سفیدی بر سر داشت؛ وی را «شَیبه» (به معنای سفید موی) می گفتند. عبدالمطلب از کودکی ویژگی های نیکو و پسندیده ای داشت و به «شیبه الْحَمْد» (سفید موی ستوده شده) نیز لقب یافته بود. به دلیل نام نخستین فرزندش حارث، کنیه عبدالمطلب اباالحارث شد و به این کنیه شهرت یافت. وی عهده دار ریاست قبیله قریش و شهر مکه بود و او را به نام «سید بطحاء» می شناختند. از دیگر لقب های وی می توان به ساقی حاجیان، پناه مردم در قحطی و خشکسالی و احیاکننده زمزم اشاره کرد.
نسل پاک
عبدالمطلب در خانواده ای یکتاپرست و پاک طینت قدم به هستی گذاشت. نام پدرش هاشم بود. وی در زمان قحطی مکه، با سفر به شام، آذوقه بسیار به قحطی زدگان رساند و حتی شتران خود را نیز ذبح نمود و با گوشت آن ها، غذا درست کرد و بین نیازمندان قسمت نمود. وی هر سال در ماه ذیحجه و ایام حج، از زائران کعبه پذیرایی می کرد. مادر عبدالمطلب، «سلمی»، دختر عمرو بن زید، زنی شریف و پاکدامن و نیکوسرشت بود. پدر سلمی، محل اعتماد قبیله خزرج در مدینه به شمار می آمد.
فطرت توحیدی
پدر سلمی مادر عبدالمطلب با دامادش هاشم شرط کرده بود که سلمی در مکه ماندگار نشود و او را به مدینه بیاورند. به این علت، هاشم در سفری به شام، سلمی ر ابه مدینه برد و خود به شام رفت و در آن جا به علت بیماری، دار فانی را وداع گفت. عبدالمطلب پس از وفات پدرش هاشم به دنیا آمد و در کنار مادرش در مدینه بزرگ شد. بعداز مدتی، مُطلّب، برادر هاشم از مکه به مدینه آمد و از او خواست تا همراه وی به مکه بیاید. عبدالمطلب که در آن زمان هشت ساله بود، به دلیل علاقه به کعبه و فطرت توحیدی خود، با اجازه مادرش به مکه رفت.
چرا عبدالمطلّب
روزی یک نفر از اهالی مکه، از کوچه های یثرب عبور می کرد و تعدادی کودک را در حال بازی دید. یکی از بچه ها در مسابقه برنده شد و فوری با افتخار گفت: «من پسر بزرگ مرد مکه هستم». مرد مکی پیش او رفت و پرسید: تو کیستی؟ آن کودک گفت: من شیبه فرزند هاشم، بزرگ مکه هستم.
آن مرد در مکه پیش مُطلّب، برادر هاشم رفت و داستان را به وی تعریف کرد. مطلب رهسپار یثرب شد تا او را به مکه بیاورد. هنگام دیدن شیبه، اشک در چشمان مطلب حلقه زد. شیبه به مادرش گفت: اگر اجازه بدهی، می خواهم به مکه بروم و در کنار کعبه باشم. مادر شیبه ابتدا مخالفت می کرد، ولی پس از دیدن شوق پسر، به وی اجازه داد. شیبه همراه عمویش مطلب به مکه آمد. قریش گمان کردند وی غلام مطلب است و او را عبدالمطلّب صدا زدند. با این که مطلب مکرر می گفت: «مردم، این کودک برادرزاده من است»، ولی آن ها بر گمان خود باقی ماندند و شیبه، به عبدالمطلب شهرت پیدا کرد.
عدالت خواهی
مُطلّب، برای تربیت صحیح برادرزاده خود عبدالمطلب، بسیار تلاش می کرد و او را با آموزه های توحیدی آشنا می نمود. عبدالمطلب پس از وفات عمویش به ریاست قبیله قریش رسید. وی به همه محبت می کرد و حق مظلوم را از ظالم و زورگو می گرفت.
حرب ابن امیه، از بستگان نزدیک عبدالمطلب بود و در همسایگی عبدالمطلب هم مردی زندگی می کرد. روزی در بازار تهامه، بین آن همسایه و حرب، برخوردی پیش آمدو کلمات زننده ای میان آن دو ردّ و بدل شد. در نهایت، حرب با عصبانیت آن مرد را کشت. عبدالمطلب به محض آگاهی از آن واقعه، روابط خود را با حرب قطع کرد و خون بهای همسایه خود، یعنی صد شتر را از حرب گرفت و به بازماندگان مقتول داد.
احیای یادگار اسماعیل
چاه زمزم، یادگار تشنگی حضرت اسماعیل، سالیانی طولانی پیش از عبدالمطلّب، بر اثر سهل انگاری و بی بند و باری قبیله حاکم وقت، به نام «جُرهُم» خشک شد. هنگام حمله قبیله بنی کنانه و خزاعه به سرزمین مکه، رئیس قبیله جرهم دستور داد دو آهوی طلا و چند قبضه شمشیر با ارزش را در زمزم دفن کنند و آن را بپوشانند تا اگر زمانی دوباره به حکومت رسیدند، از آن گنج بهره ببرند. حکومت مکه به دست قبیله خزاعه افتاد و ستاره اقبال قریش با روی کار آمدن قُصَّی بن کلاب، جد چهارم پیامبر درخشید و پس از چندی، زمام امور به دست عبدالمطلب افتاد. وی تصمیم گرفت چاه زمزم را دوباره احیا کند، ولی مکان دقیق آن را نمی دانست. سرانجام در چندین نوبت، در عالم رؤیا مکان دقیق آن به وی الهام شد و عبدالمطلب همراه با فرزندش حارث، مقدمات حفر چاه را فراهم آورد.
مقرّب درگاه خد
عبدالمطلب آماده حفر چاه زمزم شده بود. گروهی از این که مبادا افتخار احیای زمزم نصیب وی شود، اعتراض کردند و گفتند: چون این چاه یادگار جد ما اسماعیل است، باید همه در این کار شرکت کنیم. عبدالمطلب می خواست آب چاه را به رایگان در اختیار همه زائران کعبه قرار دهد، به این علت پیشنهاد آنان را نپذیرفت. درگیری میان آن ها بالا گرفت. سرانجام تصمیم گرفتند پیش یکی از دانایان عرب در شام بروند و داوری او را بپذیرند. آنان بیابان های بی آب و علف حجاز و شام را پشت سر می گذاشتند. آب ذخیره تمام شد و در نیمه راه، از تشنگی به ستوه آمدند و یقین کردند همگی از بین خواهند رفت. ناگهان عبدالمطلب پیشنهاد کرد که بیایید دسته جمعی بگردیم تا شاید لطف پروردگار شامل حال ما شود. خداوند نیز لطف خود را بر آنان ارزانی داشت و از زیر پای شتر عبدالمطلب، آب گوارایی بیرون آمد و آنان از مرگ قطعی نجات یافتند و پس از آن، با کمال رغبت اختیار کامل حفر چاه را به عبدالمطلب دادند.
ایمان ابراهیمی
مأمور ابرهه، سردار حبشی که به قصد حمله به کعبه به طرف مکه لشکرکشی کرده بود، پیشاپیش وارد شهر شد و با بزرگ مکه، عبدالمطلب دیدار کرد. عبدالمطلب گفت: «ما هرگز در مقام جنگ نیستیم، کعبه از آنِ خداست و آن را ابراهیم خلیل بنا نهاده است. خدا هرچه صلاح بداند، انجام خواهد داد». مأمور، از منطق مسالمت آمیز عبدالمطلب خوشش آمد و او را به اردوگاه ابرهه دعوت کرد. ابرهه در نخستین دیدار عبدالمطلب، چنان از عظمت و متانت وی شگفت زده شد که از تخت فرود آمد و او را کنار خود نشاند. سپس با کمال ادب پرسید: چرا به اینجا آمده اید؟ عبدالمطلب گفت: سپاهیان تو، شتران تهامه و دویست شتر مرا دزدیده اند. می خواهم آن ها را برگردانند. ابرهه گفت: سیمای نورانی تو، یک دنیا در نظرم بزرگ جلوه کرد، ولی درخواست کوچک تو خلاف آن را ثابت نمود. عبدالمطلب با قلبی مطمئن گفت: «من صاحب شترم و خانه (کعبه) نیز صاحبی دارد». عبدالمطلب پس از گرفتن شتران، آن ها را نذر کعبه کرد و مردم را از تصمیم ابرهه آگاه ساخت و خود حلقه در کعبه را گرفت و با خدای خود مناجات کرد. خداوند هم به وسیله پرندگان، سپاه بزرگ ابرهه را از بین برد.
دست گشوده
عبدالمطلب، مرد بسیار بخشنده ای بود و به دلیل همین ویژگی نیکو به وی فیاض می گفتند. وی پیش از احیای زمزم، چشمه ای به نام «ذوالهرم» در طائف احداث کرده بود و مردم با آب آن سیراب می شدند. وی حتی به پرندگان و حیوانات وحشی نیز مهربان بود و به پسرش ابوطالب غذا می داد که در کوه ها بریزد، تا پرندگان و حیوانات کوهستان آن را بخورند و سیر شوند. ابوطالب در ضمن شعری درباره این کار چنین می گفت: «هنگامی که دستان جوانمردان و سخاوتمندان از بخشش می لرزد، ما به مردم آن قدر خوراک می دهیم که پرندگان هم از مازاد غذای ما می خورند». آب مکه، شیرین نبود. عبدالمطلب نخستین کسی بود که در آن جا، آب شیرین و گوارا به مردم نوشاند. وی همیشه با آب و غذا از حاجیان پذیرایی می کرد.
ابراهیم دوم
عبدالمطلّب در روزگاری که اخلاق انسانی کمترین ارزشی در جامعه نداشت، خود را به فضیلت های اخلاقی آراسته بود و فرزندان خویش را نیز به آن امر می کرد. وی فرزندان خود را به صله رحم و گشاده دستی سفارش می کرد و می گفت: «مانند معتقدان به معاد عمل کنید.» ایشان سنت های پاکی را برای آیندگان به جای گذاشت؛ از جمله برای جلوگیری از سرقت، دست دزد را می برید. به نذر خود وفا می کرد، مشروبات الکلی را جایز نمی دانست و مانع طواف برهنگان دور کعبه می شد. وی هر سال، ماه رمضان برای اعتکاف به کوه حراء می رفت و مردم هم او را به دلیل عمل به آیین حنیف ابراهیمی و مستجاب الدعوه بودن، ابراهیم دوم لقب داده بودند.
اعتقاد به معاد
عبدالمطلب، انسانی معتقد به قیامت و روز جزا بود و همواره این مسأله را یادآوری می کرد. بزرگ یکتاپرست مکه در یکی از سروده هایش چنین می گوید: «خدایا تو صاحب مایی و فقط تو ستایش شده هستی و تنها تو ای پروردگار، آفریننده مایی و محشور کننده ما» و می گفت: «مرد ستمکار در این دنیا به سزای اعمال خود خواهد رسید». روزی یکی از ستمکاران اهل شام از دنیا رفت، ولی به ظاهر در این دنیا مجازات نشد و کیفر اعمال خود را ندید. عبدالمطلب گفت: «قسم به خدای یگانه پس از این جهان، دنیایی است که نیکوکار، پاداش عمل خود را می بیند و ستمکار به سبب ستمکاری اش، مجازات می شود».
ایمان به نبوت
عبدالمطلب سال ها پیش از تولد حضرت محمد صلی الله علیه و آله ، منتظر پیغمبر آخرالزمان بود. ایمان عبدالمطلب پس از ولادت نوه اش، حضرت محمد صلی الله علیه و آله به بالاترین حد خود رسید؛ زیرا بسیاری از علائم نبوت را با چشم خویش دید و کرامات پیامبری او را شاهد بود. وی به بهترین شیوه از محمد صلی الله علیه و آله مراقبت می کرد و هرگز از کنارش فاصله نمی گرفت. حضرت محمد صلی الله علیه و آله تازه به راه افتاده بود. شخصی خواست او را از نزد عبدالمطلب دور سازد. در این هنگام عبدالمطلب عصبانی شد و گفت: «رها کن فرزندم را که ملک و فرمانروایی به او روی آورده است». ام ایمن مربی حضرت محمد صلی الله علیه و آله می گوید: عبدالمطلب غذا نمی خورد، مگر این که می گفت: «فرزندم محمد را حاضرکنید». او را گاهی در کنار خود و گاه روی زانو می نشاند و در همه چیز، او را بر خود مقدم می داشت.
محافظت از موعود آسمانی
عبدالمطلب، نور رسالت را در حضرت محمد صلی الله علیه و آله مشاهده می کرد و از آسیب دشمنان به وی نگران بود. ام ایمن می گوید: سرپرستی محمد بر عهده من بود. روزی از او غفلت کردم، ناگهان عبدالمطلب را در کنار خود دیدم. به من گفت: «فرزندم را در سدره یافتم. مبادا از او غفلت ورزی. من از شرّ دشمنان راجع به او بیمناکم». امام جعفر صادق علیه السلام در روایتی فرمودند: روزی عبدالمطلب، حضرت رسول صلی الله علیه و آله را به دنبال شتران خود فرستاده بود. آمدن آن حضرت به درازا کشید. عبدالمطلب بسیار پریشان شد و برای یافتن او، چندین نفر را به نقاط مختلف فرستاد و خود نیز حلقه کعبه را گرفت و بر درگاه خدا تضرع نمود و گفت: «ای پروردگار من، آیا او را که وعده داده ای بر دین ها غالب کنی، هلاک خواهی کرد؟» عبدالمطلب پس از پیدا شدن حضرت محمد صلی الله علیه و آله ، وی را در آغوش گرفت و بوسید و گفت: «ای فرزند، دیگر تو را دنبال کاری نمی فرستم. می ترسم دشمنان تو را از بین ببرند».
سیمای سفیران
احادیث بسیاری در فضیلت و ایمان و مقام معنوی عبدالمطلب، از امامان معصوم نقل شده است. امام صادق علیه السلام در روایتی فرمودند: «عبدالمطلب در روز قیامت، به تنهایی در حد امت واحده محشور خواهد شد؛ زیرا وی به جهت ایمان خود، در میان مردم دوران جاهلیت، یگانه بوده، سیمای پیغمبران و هیبت پادشاهان در چهره وی نمایان خواهد بود».
یادگاران جاودان
عبدالمطلب، سنت های نیکی از خود به یادگار گذاشت. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمودند: عبدالمطلب پنج سنت مقرّر کرد و خداوند آن ها را در اسلام جاری نمود: اول، زن پدر را بر فرزندان حرام نمود؛ دوم، گنجی یافت و خمس آن را در راه خدا پرداخت کرد؛ سوم، چاه زمزم را حفر نمود و با آب آن حاجیان را سیراب کرد؛ چهارم، دیه انسان را صد شتر مقرّر کرد؛ پنجم، با اَزلام (وسیله قمار جاهلیت) قمار بازی نکرد و بت را عبادت ننمود و از گوشت حیوانی که به نام بت می گشتند؛ نخورد و می گفت: «من بردین پدرم حضرت ابراهیم علیه السلام باقی هستم».
نام نیک
عبدالمطلب در میان اهل مکه، از چنان احترامی برخوردار بود که حتی پس از وفات او نیز، فرزندانش بر وابستگی خود به او افتخار می کردند. هنگامی که پیامبر اسلام را متهم به دروغگویی می کردند، می فرمود: «من فرزند عبدالمطلب هستم و دروغگو نیستم». حمزه، عموی پیامبر، در جنگ بدر در مقابل عَتَبه، یکی از امتیازات خود را فرزندی عبدالمطلب مطرح می کند و بر آن می بالد. امیرمؤمنان نیز در جنگ های مختلف همچون بدر، احزاب، خیبر و صفین، یکی از ویژگی های خود را، وابستگی به عبدالمطلب بیان می کرد. معاویه در ضمن نامه ای، امیرمؤمنان را به مبارزه دعوت کرده و نوشته بود: «نزد من، برای تو و یارانت چیزی جز شمشیر نیست». حضرت علی علیه السلام در جواب آن مرقوم نوشتند: «کی به یاد داری که فرزندان عبدالمطلب به دشمن پشت کنند».
دیدگاهتان را بنویسید