نیمه ی شعبان ولادت امام زمان(عج)
نیمه ی شعبان ولادت امام زمان(عج) پیام های تبریک نیمه ی شعبان، زادروز خلف صالح اولیا، وارث انبیا و اوصیا، حجت خدا، و حضرت بقیه اللّه الاعظم روحی له الفدا مبارک باد!۱ میلاد احیاگر آیین محمّدی، تبلور شجاعت علوی، تجسم صبر حسن و منتقم خون حسین تهنیت باد!۲ ولادت قائم آل محمد صلی الله علیه […]
نیمه ی شعبان ولادت امام زمان(عج)
پیام های تبریک
نیمه ی شعبان، زادروز خلف صالح اولیا، وارث انبیا و اوصیا، حجت خدا، و حضرت بقیه اللّه الاعظم روحی له الفدا مبارک باد!۱
میلاد احیاگر آیین محمّدی، تبلور شجاعت علوی، تجسم صبر حسن و منتقم خون حسین تهنیت باد!۲
ولادت قائم آل محمد صلی الله علیه و آله وسلم، مهدی امت احمد، موعود مستضعفان، منتقم خون شهیدان، حضرت مهدی صاحب الزمان(عج)، بر منتظران خجسته باد!۳
تا همیشه ی بهار
جواد محمدزمانی
تو می آیی! این را نسیم، سرِ گلدسته ی سرو فریادزده است و شکوفه ها باور کرده اند. هر صبح قناری دل تنگی ام، بر شاخه ی نیاز می نشیند و برای استقبال از تو، سرود آماده می کند. هر غروب گُل های نرگس بر رشته های چادرِ مادرت بوسه می زنند تا فرزندش زودتر باز آید. باور کن تمامِ باغ تو را می خواهد؛ دیگر بی تو، عطرِ سیب هم چنگی به دل نمی زند.
تو می آیی! از پشتِ زمان ها، از لابلای قرون، از سابقه ی تاریخ، از کنارِ برکه ی آرزوها، تنهای تنها و سوار بر اسبی به رنگ شکوفه ها. وقتی که بیایی، بهار به شوقت می ماند و نوبت به فصل دیگر نمی رسد. خورشید از آسمان پایین می آید و گلْ میخِ آستانه ی خانه ات می شود.
تو می آیی! و به همراهت سبزینه ی ایمان می آوری. بر منبرِ گل های امید می ایستی و خطبه ی طراوت می خوانی. آن روز، متنِ سخنانِ تو را بر برگ های گلِ آفتاب گردان می نویسند و چلچله ها، با الهام از آن نغمه خوانی می کنند. آن طرف تر، خارهای ستم، از رعدِ فریادت آتش می گیرند.
تو می آیی! آخر تو از نسلِ آمدنی، از نسل بشارت، از نسل «جاء الحق و زهق الباطل». هم زمان با آمدنت، هزاران پرنده از قفس می پرند و آسمان در بی شماری پروازها، مشبَّک می شود. چشم ها خیره ی بوسه های نسیم بر تحت الحَنَک تو خواهد ماند و گوش ها، جرعه جرعه، اذان خواهد نوشید. آن روز، لشکر لشکر گُل، دعای باغبان خود را آمین خواهند گفت!
و اکنون، در جشن میلادت، آن روز را به انتظار می نشینیم.
مردی می آید
مهدی خلیلی
و از آن سوی غبارها، مردی می آید؛ با قامتی به بلندی ابدیت که گوش های ما را با نغمه های افلاک، آشنا می کند و رجعت روزهای ارغوانی را به ما بشارت می دهد.
و از آن سوی ابرها، مردی می آید که باران نگاهش، دشت های مرده را به هیجان می آورد.
و از آن سوی آیینه ها، مردی می آید که با نامش، تمام کوچه های بن بست، چراغان می شود و بر شب های ما، صبح محشر می بارد…
و شبی از راه می رسد که باید دل از دنیا، برگرفت؛ چشم از هر آن چه دیدنی است فرو بست و در انتظار دیدارش نشست! و زاد روز او، روز پنجره های رو به دریاست؛ روز خانه های خورشیدی، روز فرصت های پرواز، روز گلواژه های عشق، روز دوبیتی های سپید، روز بوستان های نجابت، روز روح های سبز، روز آرزوهای گم شده، روز صداهای اشتیاق، روز دل های آسمانی، روز سماع های شوریده، روز زمزمه های مستی، روز دست های دعا، روز سبزینه های احساس، روز نغمه های انس، روز شعله های شوق، روز منظومه های عاشقانه، روز عشق های بی غروب، روز سلام های آفتابی، روز نگاه های بارانی و… باید «اندیشه»، «گفتار» و «رفتار» ما، هم اکنون آن سان باشد که دلبستگی و شیفتگی هامان را، گواهی راستین!
و جای بسی شگفت است که در آرزوی «وصال» او هستیم و در فراقش آرام نشسته ایم! و ما «ظهور»ش را، پیوسته آرزو داشته ایم اما افسوس «حضور»ش را نادیده انگاشته ایم! پس برای دیدار او که برترین نعمت هاست و بزرگ ترین آرزوها، زیباترین زیارت ها را بخوانیم و در انتظار آمدنش بمانیم.
آفتاب نیمه ی شعبان۱
جواد محدثی
… وعده ی خدا حتمی است.
امام مهدی علیه السلام نوید بخش نجات و رهایی است و آمدنش، تحقّق آرزوی دیرینه ی انسان در پهنه ی زمان و گستره ی زمین است.
آمدنش، «فجر اسلام» را دوباره از افق تاریخ، تابنده خواهد ساخت، آن گونه که انقلاب اسلامی و امام راحل رحمه الله با معجزه ی «خون» و سلاح «شهادت»، انفجاری در عصر ظلمت و سکون و سکوت پدید آورد و لرزه بر بنیان طاغوت ها و ابرقدرت ها انداخت.
حکومت جهانی آن پیشوای پنهان، درخشش دوباره ی ایمان و تجلّی قدرت الهی در پهنه ی گیتی خواهد بود که در «آخر الزمان»، به دست «صاحب زمان» انجام خواهد یافت.
سالاری از دودمان رسول، امامی از تبار عصمت و ولایت، و پیشوایی از نسل زهرا علیه السلام ظهور خواهد کرد که آن «پرچم هدایت» را که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم برافراشت و به دست علی و آل علی سپرد، در مقطعی دیگر از تاریخ، دوباره برخواهد افراشت؛ تا جهان را در سایه ی آن رایتِ بلندخدایی، بار دیگر به ساحل امن و به وادی ایمن برساند.
«نیمه ی شعبان»، نوید بخش برآمدن این آرزوهای دیرین است.
و… آن روز، روزی دیدنی و شیرین است.
روزی که جز «حق»، هیچ چیز حاکمیت نداشته باشد،
روزی که جز «عدالت»، هیچ سکه ای رواج نداشته باشد،
و قانونی جز «قرآن» اجرا نگردد،
و حاکمی جز مهدی علیه السلام فرمان نراند.
تحقّق این امید و آرزو، تلاشی عظیم و مجاهدتی سترگ می طلبد تا همه ی زمینه ها فراهم آید و موانع برچیده شود.
اراده ی الهی نیز پشتوانه ی این تحوّل تاریخی و فرا رسیدن آن «عصر درخشان» است؛ ولی آمادگی همه جانبه ی امّت انقلابی نیز شرط آن است.
مگر می توان هم آغوش «فجر» شد؛ بی درافتادن با پنجه های ظلمت و پرده های شب؟
امروز، رسالت عظیم «تمهید» و زمینه سازی، بر دوش امّتی سنگینی می کند که با شهیدان، برای تداوم راه، پیمان خون بسته است.
باید از ثمره ی خون شهیدان، پاسداری کرد،
باید «باغ شهادت» را آبیاری نِمود،
باید علف هرزه های فساد را از مزرعه ی حیات، با داس «نهی از منکر» برچید و دور افکند.
این، همان فلسفه ی «انتظار» و مبنای امید بستن به «فرج آل محمّد» است.
آری… آن روز، دیدنی است!
ما در انتظار طلوع خورشید نیمه شعبان از «افق کعبه»ایم.
و برای برآمدن این انتظار، دستی به دعا بر می آوریم و نیاز به درگاه بی نیاز می بریم، تا این دستها و دیده ها را سرشار از لطف عیان و نهان خویش سازد.
این، آرزو امید ماست،
امید به تابش فروغ حیاتبخش امام عصر، بر همه اعصار و امصار!…
خدایا… امیدمان را برآور
و آن ذخیره ی «پرده نشین غیبت» را برسان!
دست های عدالت
علی خیری
نفس بادصبا مشک فشان شد و با طلوع صاحب آخرین تکه تاریخ، عالم پیر و فرسوده، جان و جوانی از سر گرفت.
چه شبی بود، شب آمدنت؛ شبی که ماه و ستارگان تا سحر، لحظه ای دیده بر هم نگذاشتند. تورا نه فقط پدر، که هستی از ازل چشم به راه بود. تو، ذخیره ی خدا برای رهایی بشری. اگر رسول رحمت ـ جان عالمی به فداش ـ بیست و سه سال در سخت ترین طوفان ها بسان کوه ایستاد و ماند و اسلام را در کوران حوادث سخت از دره های هولناک به سلامت پیش برد و در بستر تاریخ چون اقیانوسی مواج جاری کرد، تنها به امید آمدن تو بود. اگر فاطمه بین در و دیوار نام تو را بر زبان جاری کرد، می دانست که تنها امید آینده تویی. اگر زخم های علی در احد، مولا را از پای در نیاورد، اگر بیست و پنج سال اندوه را، خار در چشم و استخوان در گلو، تاب آورد فقط از شوق ظهور تو بود. اگر در سال ۶۱ هجری آسمان بر زمین آوار نشدو خداوند بر زمینیان خشم نگرفت تنها به خاطر گل وجود تو بود.
سرانجام همه ی چشم انتظاری ها به سر رسید و نیمه ی شعبان طلوع کرد. روزی که حق بر بساط باطل قدم گذاشت، تا همه بدانند که در ستیز حق و باطل، حق ماندنی است. آن روز خورشید از خانه ی امام حسن عسگری تابیدن گرفت تا دنیا ایمان بیاورد که شب، توان ایستادگی در برابر روز را نخواهد داشت.
و اکنون عدالت، سال هاست که در آتش عدالت گستری قاطع می سوزد و غریبانه در انزوای محض، خاکستر می شود.
بر گرد تا جمعه های بی تو، رنگ بیهودگی به خود نگیرد. بر گرد تا از انزوای تکرار به در آییم.
بر گرد تا کعبه از تب و تابی هزاران ساله به در آید و در مستی طواف تو سر از پا نشناسد.
کجایی ای سایه سار دوستان و در هم شکننده ی دشمنان؟
کجایی ای صاحب ذوالفقار؟ کجایی ای روشنی بخش چشم های رسول صلی الله علیه و آله وسلم؟
مولا! بر گرد و تاریخ را از این همه انتظار و دربه دری برهان. بر گرد و مرهمی بر زخم های کهنه ی بشریت بگذار. دیگر همه می دانیم، عدالت تنها با دست های حیدری توست که در گستره ی هستی کمر راست خواهد کرد. بر گرد و این وعده ی دیرین را به سرانجامی خوش رهنمون باش. کاش ایمان بیاوریم که: بَقِیهُ اللّهِ خَیرٌ لَکمْ اِنْ کنْتُمْ مُؤمِنینَ.
مثل هیچ کس
مهدی خلیلیان
انگار تمام واژگانم بوی سیب گرفته و باغ تنهایی ام در انتظار تولّدی دیگر است.
این روزها سطح آرمان هایم آن قدر توحیدی شده که تمام عصب های بینایی ام سرگیجه گرفته اند.
این روزها تصویرهای خاطره، تارهای تخیلم را تخدیر کرده اند و محور احساساتم افقی شده است.
این روزها ناله های مافوق سبز آن قدر به کانال های حساس روحم موج بلند فرستاده اند که هویت شخصیتم فلج شده است.
این روزها تمام آیینه ها از هارمونی مشاهداتم تست نیمرخ می گیرند و تبسم هایم را به ملکوت، صادر می کنند.
این روزها احساس می کنم که اندوه دیوارها در سایه ی عزلتم درخت می کارند و بادها، رؤیاهایم را با انبوه اشیا، تکلم می کنند.
این روزها کبوتران سپید، فوج فوج، آرامش آسمان را به طرف پنجره ام پرتاب می کنند، آن ها همیشه نگران گریه های من هستند.
این روزها چشمه ها از کار زندگی ام با خوشبختی می گذرند و از سکوت چشم هایم اجازه ی شکفتن می خواهند.
این روزها لاله ها تمام دیوارهای خانه ام را پُر از لبخند کرده اند، آن ها همیشه در امتداد غیبت من حضور دارند.
این روزها تمام سایه ها سوسو می زنند و تمام همهمه ها هوهو و من احساس می کنم که دست هایم برای بوسیدن ستاره ها کافی نیست.
این روزها اشباح غریبی تنهایی ام را پُر کرده اند که من بارها آن ها را از دور بوسیده ام.
این روزها، غروب هایم دیگر احساس غربت نمی کنند؛ آن ها با کسی آشنا شده اند که مثل هیچ کس نیست!
برات نجات
حسین صغیر اصفهانی
چو یار پرده ز رخسار برگرفت امروز
جهانِ پیر جوانی ز سر گرفت امروز
بلی چگونه نگردد جهان پیر، جوان
که یار پرده ز رخسار برگرفت امروز
هوا لطیف و فرحناک شد چو چهره ی حور
جهان چو خلد برین زیب و فر گرفت امروز
سزد به خلد ببالد زمین، که زینت وفر
بسی ز خلد برین بیشتر گرفت امروز
گر اهل ذکر و دعایی، ز خود مشو غافل
که بایدت ز دعاها اثر گرفت امروز
که: هست نیمه ی شعبان و، حجّت بن حسن
نقاب از رخِ همچون قمر گرفت امروز
چو عسکری، پدری با هزار شوق و شعف
به بر چو مهدی قائم، پسر گرفت امروز
پسر ولی خدا و، پدر ولی خدا
چنین پسر به کنار، آن پدر گرفت امروز
ستاره ی سحر دین، نمود دوش طلوع
نهال گلشن توحید، برگرفت امروز
از آسمان هویت، دمید خورشیدی
که پرتوِ رخِ او بحر و بر گرفت امروز
خوشا به حال کسی کز محبّت آن شاه
ز حق برات نجات از سَقَر گرفت امروز
برای راحت فردا و رفع هر بیداد
صغیر دامن آن دادگر گرفت امروز
حلقه بر در می زند!
محمد آزادگان «وامل»
آن که می ساید به پای عزّتش سر، آفتاب
می زند هر با مدادش بوسه بر در، آفتاب
ماهش از روی تمنّا حلقه بر در می زند
بهر دیدارش بر آرد از افق سر، آفتاب
عالمی را گاه میلادش چراغانی ببین
آسمان را بسته اندر طاق زیور، آفتاب
پا گذارد بر زمین، صاحب زمان روزی مگر
در زمین می گستراند سُندس زر، آفتاب
ای ولی کردگارر! ای حجّت ثانی عشَر!
ای ز رخسار دلارایت منوّر، آفتاب!
بنگرد روزی مگر خورشید، سیمای تو را
هر صباح آرد سری بیرون ز خاور، آفتاب!
قُرصه ی نانی شود بر سفره ی احسان تو
این سعادت گر شود بهرش میسّر، آفتاب
می کند بر شمسه ی ایوان رضوان، افتخار
گر شود روزی تو را، گل میخِ منبر، آفتاب
ذرّه یی مهر تو در دل دا شت، و آن را گر ندا شت
منزلت بودش ز قدر ذرّه، کمتر، آفتاب
واصلِ دربار خود را سایه از سر وا مگیر
ای ز چهر عالم آرایت منوّر، آفتاب!
صبحدم آمد۱
حمید سبزواری
از شام سیه شکوه مکن، صبحدم آمد
از سوی خدا آیت لطف وکرم آمد
آن منتقم محتشم محترم آمد
مولود عزیزی به وجود از عدم آمد
رخشنده تر از کوکب دُرّی به شب تار
محرابِ دل اهل نظر، طاق دوابروش
صد سلسله دل بسته به هر طرّه ی گیسوش
انوار شرف ساطع، از صورت نیکوش
آیات خدا باهر، از لعل سخنگوش
در سینه ی او پنهان، گنجینه ی اسرار
آمد که ز نو تازه کند، دین نبی را
بر پای کند محکمه ی حق طلبی را
منسوخ کند داعیه ی بولهبی را
تا زنده کند رسم رسول عربی را
آمد چو علی، میر عرب، حیدر کرّار
ای حجّت ثانی عشر! ای قائم بر حق
ای گلشن دین را ز گل روی تو رونق
قائم به وجود تو بود چرخ معلّق
دایر به مدار تو بود فرش مطبّق
ظاهر ز ظهور تو شود دولت ابرار
بازآی که سودای تو جانا به سرماست
نادیده رخت، چهر تو اندرنظرماست
یادتو، دعای شب و، وردسحرماست
از هجر خوناب جگر، ماحضر ماست
باز آی که باز آید، آرام دل زار
بوی گل نرگس
قاسم رسا
برخیز! که حجّت خدا می آید
رحمت ز حریم کبریا می آید
از گلشن عسکری گذر کن، کامروز
بوی گل نرکس از فضا می آید
سفید است
دیدگاهتان را بنویسید