ویژه نامه جمال عسکری -به مناسبت ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
ویژه نامه جمال عسکری -به مناسبت ولادت امام حسن عسکری علیه السلام امام حسن عسکرى علیه السلام و منحرفان فکرى نویسنده: محمدجواد مروّجى طبسى طلیعه یکى از اهداف و برنامههاى کلى پیامبر و معصومان علیهمالسلام حراست و مرزبانى از اندیشههاى اسلامى بود که با آغاز بعثت و دعوت پیامبر شروع شده و هریک از امامان […]
ویژه نامه جمال عسکری -به مناسبت ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
امام حسن عسکرى علیه السلام و منحرفان فکرى
نویسنده: محمدجواد مروّجى طبسى
طلیعه
یکى از اهداف و برنامههاى کلى پیامبر و معصومان علیهمالسلام حراست و مرزبانى از اندیشههاى اسلامى بود که با آغاز بعثت و دعوت پیامبر شروع شده و هریک از امامان بزرگوار به تناسب شرایط زمانى خود به این وظیفه مهم و خطیر پرداختهاند. چنان که ملاحظه مىکنیم، حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم با بسیارى از گروهها همانند: دهرىها، زنادقه، براهمه و غیر آنان و همچنین امامان علیهمالسلام با افراد و گروههاى بسیارى که به ظاهر مسلمان بوده، اما افکار خارج از اندیشههاى دینى و اسلامى داشتند، به بحث و گفت و گو و مقابله جدى مىپرداختند.
بدین شکل که اگر فرد یا افرادى دچار اشتباهات یا تناقضاتى مىشدند، نخست به هدایت و روشنگرى و به دور از هر گونه موضعگیرى کار خود را آغاز مىکردند؛ اما همین که احساس مىشد، این فکر انحرافى به دنبال جریانى پنهان یا آشکار، خود را نشان داده است فوراً دست به افشاگرى علیه آنان مىزدند.
و گاهى نیز همین اندیشهها که هر روز در لباس نویى خود را در جامعه اسلامى آشکار مىکرد، خلفاى بنىعباس را هم به دام انداخته و گاه مىشد همان افکار غلط، سیاست نظام را ترسیم مىنمود.
مثلاً در زمان امام هادى علیهالسلام مسأله «خلق قرآن» در جامعه اسلامى بالا گرفته و طرفداران زیادى پیدا کرده بود و چند خلیفه عباسى به تبعیت از یک دسته، گروه مخالف را در زیر بدترین فشارها و شکنجهها وادار به پیروى از عقیده خود مىکردند. از جمله کسانى که در سال ۲۲۰ ق. بر سر همین عقیده، شلاق زیادى خورده و شکنجه فراوانى دید و مدتى در زندان به سر برد، احمد بن حنبل(۱) بود که از او مىخواستند تا دست از عقیده خود برداشته و با خلیفه عباسى هم نظر شود.
بىشک یکى از علل و انگیزههاى جدا ساختن امامان علیهمالسلام از امت اسلامى، همین جهت بود که عدهاى از خدا بىخبر مىخواستند با استفاده از قدرت خلافت اسلامى، جامعه را به سمت و سویى که خود مىخواهند، بکشانند و جوانان را نسبت به باورهاى دینى سست کنند و آنها را در دامان همان اندیشههاى باطلى که از پیش طراحى کرده و رواج داده بودند، بیندازند تا کسى نتواند آزادانه در برابر این تهاجم ایستادگى نماید.
این نوشتار، به بخش بسیار کوچکى از این تلاشهاى جدى پرداخته است.
امام و نگهبانى از اندیشه اسلامى
دوران امام یازدهم، یکى از دورانهاى سخت و دشوارى بود که افکار گوناگون از هر سو «جامعه اسلامى» را تهدید مىکرد. و با این که امام در نهایت فشار به سر مىبرد، اما وى همانند پدران خود، لحظهاى از این مسأله غفلت نورزیده و در برابر گروهها و مکتبهاى التقاطى و اندیشههاى وارداتى و ضد اسلامى از جمله: صوفیان، غُلات، مُفَوّضه، واقفیه، دوگانه پرستان و سایر دگراندیشان، سخت موضع گرفته و با شیوههاى خاص خود، کارهاى آنها را خنثى نموده و نقش بر آب مىکرد.
آگاه ساختن فیلسوف عراق
مورخان نوشتهاند: در زمان امام حسن عسکرى علیهالسلام فیلسوفى در عراق مىزیست به نام «اسحاق کِندى». وى به خیال این که در قرآن تناقض وجود دارد، در خانه نشست و مشغول تدوین و تألیف کتابى در تناقض قرآن شد. ابن شهرآشوب مىنویسد:
روزى یکى از شاگردان اسحاق کِندى به محضر امام حسن عسکرى علیهالسلام وارد شد. امام به وى فرمود: آیا در بین شما فرد توانایى پیدا نمىشود که استادتان کِندى را در آنچه که آغاز کرده، رد کند و او را از این کار باز دارد؟!
او گفت: ما همه از شاگردان او هستیم و چگونه مىتوانیم در این خصوص یا در دیگر مسائل بر استاد خود اعتراض کنیم؟!
حضرت فرمود: آیا آنچه را که به تو بیاموزم، به او مىرسانى؟
عرض کرد: آرى.
امام فرمود: به نزد او برو و نخست با وى معاشرت نیکى داشته باش و به هر چه نیاز دارد، کمکش کن. هنگامى که با او انس گرفتى، به او بگو: سؤالى به ذهنم رسیده است که دوست دارم آن را از تو بپرسم. او خواهد گفت: سؤال کن. پس به او بگو: اگر گوینده (آورنده) این قرآن نزد تو بیاید و از تو بپرسد: آیا احتمال وجود دارد که مقصود خداوند از این گفتار، غیر از آن باشد که شما پنداشتهاى و در پى آن هستى؟ او به تو خواهد گفت: آرى، این احتمال وجود دارد. زیرا انسان هنگام شنیدن، بهتر متوجه معانى مىشود و آنها را درک مىکند. چون چنین گفت، به او بگو: شما چه مىدانى شاید منظور گوینده کلمات قرآن غیر از چیزى باشد که شما تصور کردهاى و او الفاظ قرآن را در غیر معانى خود استعمال کرده باشد.
آن مرد از حضور امام حسن عسکرى علیهالسلام مرخص شده و به سوى استاد خود، فیلسوف عراقى، رهسپار گردید و مدتى به دستور آن حضرت با او به نیکى رفتار کرد و سرانجام در فرصت مناسب، سؤال پیشنهادى امام را از او پرسید.
کِندى گفت: یک مرتبه دیگر این سخن را برایم بیان کن.
وى بار دیگر سخن امام را بیان نمود. کِندى درنگى کرده و مقدارى فکر کرد و دریافت که هم از نظر لغت و هم از نظر علمى این امر کاملاً محتمل است و در نظرش این سخن کاملاً صحیح آمد. از این روى به شاگردش گفت: تو را سوگند مىدهم که بگویى این سخن را از کجا آموختى و چه کسى آن را به تو گفته است؟
راوى مىگوید: گفتم: این، چیزى بود که بر قلبم گذشت؛ لذا از شما پرسیدم.
گفت: هرگز!فردیهمانند تو محال است بر چنین چیزى دست پیدا کند و به این مرتبه از این سخن برسد! حال به من بگو که این سخن را از کجا آوردى؟
گفتم: این، دستورى بود که ابومحمّد ـ عسکرى علیهالسلام ـ به من یاد داده است.
گفت: درست گفتى، چرا که چنین سخنانى تنها از همان خاندان صادر مىشود.
سپس آتشى درخواست کرده و هر آنچه را که نوشته بود، در آتش سوزاند.(۲)
برخورد با غلات و مُفَوِّضه
از دیگر برخوردهایى که امام حسن عسکرى علیهالسلام با منحرفان فکرى داشت، همانا موضعگیرى در برابر غلات و مفوّضه بود؛ یعنى همانهایى که عقیده داشتند: خداوند در ابتداى آفرینش با خلقت کردن پیامبر، همه چیز را به او واگذار کرده، سپس این پیامبر است که دنیا و هر آنچه که در او هست را آفریده است. و برخى گفتهاند: خداوند این اختیار را به على بن ابیطالب علیهالسلام داده است.(۳)
و چون این اندیشه انحرافى لطمه شدیدى بر عقاید مسلمانان مىزد، و پیامدهاى ناگوارى در پى داشت، بدین جهت از آغاز پیدایش این تفکر غلط، مورد نکوهش معصومان علیهمالسلام قرار گرفت و این طایفه را بدتر از یهود و کفار قلمداد کردند. زیرا چیزى مدعى شده بودند که حتى یهود و نصارا هم نگفته بودند. چرا که یکى از آثار این تفکّر غلط، غُلوّ درباره پیامبر و معصومان علیهمالسلام بود. از این رو، امام عسکرى علیهالسلام مسلمانان را از پیروى چنین افرادى با چنین افکارى بر حذر مىداشت و گاهى با برخى از سادهاندیشان و فریب خوردگان بسیار بزرگوارانه برخورد مىکرد، به امید آن که از باور خود دست بردارند.
امام عسکرى علیهالسلام و ادریس بن زیاد
علامه مجلسى از «ادریس بن زیاد کَفَر توثایى» نقل کرده که وى مىگفت: من از جمله افرادى بودم که درباره آنها غُلوّ مىکردم. روزى براى دیدار با ابومحمد عسکرى علیهالسلام روانه سامرا شدم؛ وقتى که وارد شهر شدم، از فرط خستگى خود را بر پلکان حمامى انداخته و کمى به استراحت پرداختم. در این بین خواب چشمان مرا ربود؛ پس بیدار نشدم مگر با صداى کوبیدن آرامى که به وسیله چوبدستى که در دست امام عسکرى علیهالسلام بود. پس با همان اشاره از خواب بیدار شده و او را شناختم. فوراً از جاى برخاسته و در حالى که آن حضرت سوار بر اسب بودند، پا و زانوى مبارکش را بوسه زدم، اولین سخنى که امام در این ملاقات کوتاه به من فرمود، این بود:
«یا ادریس! «بل عباد مکرمون، لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون»؛(۴) اى ادریس! بلکه آنان بندگان مقرب خدایند و در گفتار بر او سبقت نمىگیرند و به فرمان وى عمل مىکنند.»
در این جا حضرت با عنوان کردن این آیه خواستند به او بفهمانند که اندیشه غُلوّ درباره ما باطل است و ما از خود هیچ اختیارى جز آن که خداوند اراده کند، نداریم؛ چرا که ما به دنبال امر و اراده خدا بوده و فرمان او را انجام مىدهیم.
ادریس که از جواب کوتاه امام عسکرى علیهالسلام کاملاً آگاه شده بود، در پاسخ امام گفت: اى مولاى من! مرا همین کلام بس است؛ زیرا آمده بودم تا این مسأله را از شما بپرسم.(۵)
امام عسکرى علیهالسلام و کامل بن ابراهیم
در ملاقاتى که «کامل بن ابراهیم» به نمایندگى گروهى از مفوّضه با امام داشت، وى پاسخ سؤالات خود را از امام عصر علیهالسلام چنین دریافت کرد:
مفوّضه دروغ گفتهاند، بلکه دلهاى ما ظرفهاى مشیت الهى است. پس اگر او بخواهد، ما مىخواهیم.»
امام عسکرى علیهالسلام در جهت تأیید گفتار فرزندش امام عصر علیهالسلام و ردّ گفته مفوّضه، به کامل بن ابراهیم فرمود:
«پاسخ خود را دریافت کردى، دیگر براى چه اینجا نشستهاى، از جاى برخیز…»(۶)
موضعگیرى در برابر واقفیّه
یکى دیگر از گروههاى انحرافى که پس از شهادت امام موسى بن جعفر علیهالسلام پدید آمد، آنهایى بودند که ادّعا داشتند: موسى بن جعفر علیهالسلام هنوز از دنیا نرفته است.
بنیانگذاران این طایفه، زیاد بن مروان قندى، على بن أبىحمزه و عثمان بن عیسى مىباشند و علت انکار آنان در آغاز کار، این بود که نزد این سه نفر، اموالى از حضرت موسى بن جعفر علیهالسلام وجود داشت، چون نمىخواستند اموال امام کاظم علیهالسلام را به فرزندش امام رضا علیهالسلام تحویل دهند، شهادت امام کاظم علیهالسلام را منکر شدند.
در پاسخ نامه امام رضا علیهالسلام ـ که به آنها نوشته بود تا اموال را بازگردانند، زیرا او قائم مقام پدرش موسى بن جعفر علیهالسلام است ـ زیاد قندى و ابن ابىحمزه، منکر چنین پولى در نزد خود شدند و اما عثمان بن عیسى به حضرت نوشت: پدرت هنوز زنده است و هر که چنین ادعایى کند، سخن باطلى گفته و تو هم اینک به گونهاى عمل کن که خود مىگویى از دنیا رفته است. ولى او به من دستور نداده چیزى به تو بدهم… .(۷)
آرى، این گروه با توقف در امامت موسى بن جعفر علیهالسلام از همان ابتدا مورد لعن، نفرین و برائت امامان علیهمالسلام بوده و به گروه «مَمْطوره» نیز اشتهار یافتند.(۸)
علامه مجلسى از «احمد بن مطهّر» روایت کرده: برخى از یاران ما به امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشته و از وى درباره کسى که بر حضرت موسى بن جعفر علیهالسلام توقف کرده ـ و فراتر نرفته است ـ سؤال کرده بود که: آیا آنها را دوست داشته باشم یا از آنان بیزارى جویم؟
حضرت در پاسخ فرمود:
«آیا براى عمویت آمرزش مىخواهى؟ خداوند عمویت را نیامرزد، از او بیزارى بجوى و من در پیشگاه خداوند از آنها بیزارى مىجویم. پس با آنان دوستى نداشته باش، از بیمارانشان عیادت مکن و در تشییع جنازه مردگانشان حاضر مشو و بر امواتشان نماز نخوان، خواه امامى را از سوى پروردگار منکر شوند، و یا امامى را که از سوى خداوند نمىباشد، بر آنها اضافه کند و یا قائل به تثلیث باشند.
بدان، کسى که تعداد ما را اضافه بداند، مانند کسى است که از تعدادمان کاسته باشد و امامت ما را انکار کند.»
تا قبل از این مکاتبه و جریان، شخص سؤال کننده نمىدانست که عمویش هم در ردیف «واقفیان» است و حضرت او را از این موضوع آگاه ساخت.(۹)
پی نوشت :
۱. تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۴۷۲/ تاریخ طبرى، ج ۷، ص ۱۹۵/ الامام الصّادق و المذاهب الاربعه، ج ۴، ص ۴۵۶.
2. مناقب آل ابىطالب علیه السلام، ج ۴، ص ۴۲۴/ با خورشید سامرا، ص ۲۶۷.
3. شرح باب حادى عشر، ص ۹۹.
4. انبیاء / ۲۶ و ۲۷.
5. بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۸۳.
6. الغیبه، شیخ طوسى، ص ۱۴۸.
7. همان، ص ۴۳.
8. بحارالانوار، ج ۵، ص ۲۶۷.
9. کشف الغمّه، ج ۳، ص ۲۱۹.
منبع: مجله کوثر،شماره ۶۰
امام حسن عسکرى (ع) و تصوّف
نویسنده: سیّد جعفر ربّانى
از جمله جریانهاى فاسدى که امام عسکرى علیهالسلام به شدّت از آن بیزارى جسته و مردم را از گرویدن به آن بر حذر مىداشت، گروه «صوفیه» است. این فرقه از آغاز پیدایش توسّط «ابوالقاسم کوفى بهشمیّه» توانست تحت پوشش اسلام، عدّهاى از مسلمانانِ سادهلوح را بفریبد.
محمّد بن عبدالجبّار از امام عسکرى علیهالسلام نقل کرده که حضرتش فرمود:
از امام صادق علیهالسلام در مورد «ابوهاشم کوفى» سؤال شد، امام صادق علیهالسلام فرمود:
«او فردى بسیار فاسد العقیده بود و مسلکى به نام تصوّف اختراع کرد و آن را مرکزى براى اعتقادات پلید خود قرار داد.»(۱)
آرى، بدعت، خودنمایى، چلّه نشینى، تعطیل کردن احکام دین، انزوا و… از مظاهر تصوّف است و ائمه علیهمالسلام با آن مقابله نمودهاند. و موجب تأسّف آنکه این روشهاى غلط گاهى تحت عناوینى همچون: تشیّع، ابراز علاقه به اهل بیت علیهمالسلام و یا تهذیب نفس انجام مىگیرد!
امام حسن عسکرى علیهالسلام خطاب به صحابى گرانقدرش، ابوهاشم داود بن قاسم جعفرى فرمود:
«زمانى بر مردم فرا مىرسد که چهرههایشان خندان، ولى دلهایى تاریک دارند. از دیدگاه آنان، سنّت یعنى بدعت و بدعت یعنى سُنّت. مؤمن را به دیده حقارت مىنگرند و فاسق را ارج مىنهند. فرمانروایان آنان افرادى نادان و ستم پیشهاند و دانشمندان ایشان دریوزه دربار ستمگرانند. ثروتمندان آنها حقّ تهیدستان را به یغما مىبرند و کوچکترها بر بزرگان خود پیشى مىگیرند. انسانهاى نادان از دیدگاه ایشان فردى آگاه و اشخاص حیلهگر را مهذّب مىدانند. میان فرد با اخلاص و انسان مُردّد تمییز نمىدهند. آنان گوسفندان را از گرگها باز نمىشناسند.
عالمان و اندیشمندان آنها بدترین آفریدههاى الهى در روى زمیناند؛ چرا که به فلسفه و تصوّف تمایل نشان مىدهند. به خدا سوگند! آنها از عقیده [و فطرت] خود برگشته و از راه حق منحرف شدهاند. در علاقه و محبّت به مخالفان ما زیادهروى مىکنند و شیعیان و دوستداران ما را به گمراهى مىکشانند. اگر به جاه و مقامى دست یابند، از گرفتن رشوه سیر نمىشوند و اگر به ذلّت گرفتار گردند، ریاکارانه خدا را پرستش مىکنند. آگاه باشید که آنان راه (سعادت و حقیقت) را بر مؤمنان مىبندند و مُبلّغان آئین کافرانند. کسانى که با آنها زندگى مىکنند، باید از آنان بر حذر بوده و دین و ایمان خویش را حفظ کنند.»
سپس امام عسکرى علیهالسلام فرمود:
«اى ابوهاشم! این مطالب را پدرم از پدران بزرگوارش، از جعفر بن محمّد علیهمالسلام برایم نقل نمود. این سخنان از اسرار ما است، آنها را جز براى اهلش بازگو مکن.»(۲)
نفوذ افکار انحرافى و از جمله تصوّف در میان شیعیان، خطرى بوده است که بزرگان از یاران ائمه علیهمالسلام بدان اهتمام مىورزیده و گزارش آن را به امامان معصوم علیهمالسلام منتقل مىنمودهاند.
احمد بن محمد بن عیسى ـ از اصحاب امام حسن عسکرى علیهالسلام ـ در نامهاى به حضرت چنین گزارش مىدهد:
«گروهى یافت شدهاند که براى مردم سخنرانى مىکنند و احادیثى مىخوانند و آنها را به شما و پدران شما نسبت مىدهند. در میان آنهاست احادیثى که قلوب ما آنها را نمىپذیرد ولى امکان ردّ این روایات وجود ندارد، چرا که آنها را از پدران شما نقل مىنمایند. ایشان دو نفرند؛ یکى، علىبن حَسکه و دیگرى، قاسم یقطینى.»
وى در ادامه مىنویسد:
«از عقاید ایشان است که مىگویند: مراد از سخن خدا که مىفرماید:
«انّ الصّلوه تنهى عن الفحشاء و المنکر»(۳)
مردى است که مردم را از فحشاء بازمىدارد نه آنکه مقصود، رکوع و سجود باشد. و مقصود از زکات نیز همان مرد است نه دراهم و اخراج مال.
و بر همین منوال، اوامر و نواهى خداوند را تأویل مىکنند. بر ما منّت بگذارید و راه حق و سلامت از انحرافات را بیان نمایید.»
امام عسکرى علیهالسلام در پاسخ نوشت:
«ابن حَسکه دروغ مىگوید و براى شما همین کافى است که ما او را در زمره دوستان خود نمىشناسیم. خدا، او را لعنت کند. به خدا قسم! که پروردگار، محمّد -صلى الله علیه و آله و سلم- و پیامبران قبل از او را نفرستاد مگر براى دین خالص و نماز و زکات و روزه و حج و ولایت. و پیامبر گرامى اسلام -صلى الله علیه و آله و سلم- مردم را دعوت نکرد مگر به سوى خداى “وحده لاشریک له” و ما اوصیا از فرزندان پیامبر نیز بنده خدا هستیم و به او شرک نمىورزیم. اگر اطاعتش کنیم، بر ما رحم خواهد کرد و اگر نافرمانىاش کنیم، ما را عذاب خواهد نمود. ما بر خدا حجّت نداریم بلکه حجّت از اوست بر ما و بر همه خلقش. من این سخنان را نفى نموده، از این اشخاص بیزارى مىجویم؛ شما نیز آنها را رها کنید. خداوند، لعنتشان کند. و آنان را در تنگنا قرار دهید و چنانچه آنها را در مکان خلوت یافتید، سرشان بر سنگ بکوبید.»(۴)
پی نوشت :
۱. سفینهالبحار، شیخ عباس قمى، ص ۱۴۵، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس.
2. همان.
3. عنکبوت / ۴۵.
4. رجال الکشّى، ج ۲، ص ۸۰۲ و ۸۰۳، مؤسّسه آل البیت علیهمالسلام .
امام عسکری علیه السلام و تحکیم مرجعیت
نویسنده: آیت الله محمد تقی مدرسی
آقای من! همیشه این امکان براى من نیست که خدمت شما مشرّف شوم. پس سخن چه کسى را بپذیرم و فرمان چه کسى را اطاعت کنم؟…
این کلامی است که احمد بن اسحاق خطاب به مولای خویش امام عسکری (علیه السلام) بیان می کند و چه بسا حرف دل امروز تک تک شیعیان باشد. واقعا ما که در دوران غیبت امام زمانمان هستیم، باید چه کنیم و تکلیفمان چیست؟
مسلم است که شیعیان باید از نظام استوار اجتماعى برخوردار شوند تا بتوانند در برابر رخدادها و مبارزهجوئیها توانا باشند. این نظام، در رهبرى مرجعیّت تبلور مىیابد؛ بدین معنى که شیعیان به گرد محور عالمان الهى واُمَناى وى بر حلال و حرام، جمع می شوند. از این رو بود که در دوران امامعسکرى(علیه السلام)، شالوده نظام مرجعیّت تحکیم یافت و نقش دانشمندان شیعه، بدین اعتبار که آنان وکلا، نوّاب و سفیران امام معصوم(علیه السلام) هستند، برجستگى ویژهاى پیدا کرد.
روایتهاى فراوانى از امامعسکرى(علیه السلام) در باره نقش علماى دینى در بین مردم منتشر شد که یکى ازآنها همان روایت معروفى است که امام عسکرى(علیه السلام) از جدّ خویش، امام صادق(علیه السلام) روایت کرده اند و در آن آمده است:
آن کسی از فقیهان که خویشتندار می باشد و دین خویش را پاسدار و با هوا وهوس خود ستیزه کار و امر مولاى خویش را فرمانبردار است، پس بر عموم (مردم) است که از او تقلید کنند.
از همین رو دانشمندان هدایت یافته به نور اهل بیت(علیهم السلام)، امور امّت را در دوران امام یازدهم عهده دار شدند و به ایشان درباره مسائل مشکلى که با آنها بر خورد مىکردند، نامه مىنگاشتند و آن حضرت نیز پاسخهایی به آنها مىنوشت و نامهها را به امضا و توقیع خویش مهر مىنمود. این نامهها در نزد علما به تواقیع معروف شد و برخى از آنها شهرت خاصّى کسب کردند.
به عنوان نمونه، عثمان بن سعید عَمرى، یکى از ستونهاى نظام مرجعیّت دردوران امام حسن عسکرى(علیه السلام) است و ائمه نیز به جایگاه او اشاره کردهاند. او درنزد شیعیان مقامى والا داشت و امام هادى(علیه السلام) و امام عسکری (علیه السلام) پیروان خود را بدو ارجاع مىداد. چنانکه احمد بن اسحاق قمى گوید:
پس از وفات امام هادی (علیه السلام) روزی بر امام عسکری(علیه السلام) وارد شدم و پرسیدم: سرورم! همیشه این امکان براى من نیست که خدمت شما مشرّف شوم. پس سخن چه کسى را بپذیرم و فرمان چه کسى را اطاعت کنم؟ آن حضرت به من فرمود: این ابو عمرو، مردى مورد وثوق و امین است و در زندگى و مرگ مورد اعتماد من است. آنچه به شما گفت، از جانب من مىگوید و آنچه به شما رساند، از جانب من رسانده است.(۱)
عثمان بن سعید در کنار برخی از افراد دیگر(۲)، از وکلا و نوّاب امام و کسانى بودند که ارکان نظام مرجعیّت در میان امّت، بدانها استحکام یافت. نظام مرجعیّت به منزله شیوهاى در حرکت سیاسى و راهى استوار براى دعوت به خدا و سازماندهى مکتبى براى جامعه، قلمداد مىشود. همچنین این نظام، مىتواند به وقت بازگشت حکومت به دست اهل آن، نظامى سیاسى براى امّت باشد. این نظام به دور از غوغاى طایفه گرایى وعشیرتزدگى است؛ همچنانکه با روح حزب گرایى و گروه گرایى نیز فاصله دارد. شیعیان همواره در زیر سایه این تشکّل مکتبى، از دوران ائمهاطهار(علیهم السلام)، زندگى کرده و از تواناییهاى آن برخوردار بوده است؛ اگر چه برخی عوامل، گاه موجب توقف آن مىشده واجازه نمىداده است که این نظام، در برخى ابعاد به سوى تکامل مورد نظر خود شتاب گیرد.
بنابر این، یکی از خصوصیات عصر امام حسن عسکرى(علیه السلام)، تحکیم نظام رهبرى مرجعیّت در میان شیعیان است که هم اکنون و در عصر غیبت امام دوازدهم، حضرت حجت بن الحسن (علیه السلام) نیز به عنوان یک از بنیانهای اصلی نظام رهبرى شیعه به حساب می آید.
منبع: زندگانی امام حسن عسکری علیه السلام، آیت الله محمد تقی مدرسی ، با تلخیص
دیدگاهتان را بنویسید