حدیث روز

شعر به مناسبت آغاز ماه محرم

شعر به مناسبت آغاز ماه محرم خبری نیست… غیر از غم معشوق در عالم خبرى نیست جایی خبرى نیست که از غم خبرى نیست پروانه پرش سوخت ولى آبرویش شد ما هم دلمان سوخته، این کم خبرى نیست دنیا نتوانست ز ما گریه بگیرد بین غم تو از غم عالم خبرى نیست من توبه نکردم […]

اشتراک گذاری
15 آذر 1400
307 بازدید
کد مطلب : 5046

/--old--/images/2976374105_4378167647.png

شعر به مناسبت آغاز ماه محرم
خبری نیست...
غیر از غم معشوق در عالم خبرى نیست
جایی خبرى نیست که از غم خبرى نیست
پروانه پرش سوخت ولى آبرویش شد
ما هم دلمان سوخته، این کم خبرى نیست
دنیا نتوانست ز ما گریه بگیرد
بین غم تو از غم عالم خبرى نیست
من توبه نکردم مگر از راه توسل
بی نام تو از توبه آدم خبرى نیست
گفتند درِ خانه غیر تو شلوغ است
گفتند ولى رفتم و دیدم خبرى نیست
رزقِ همه اینجاست و رزّاق هم اینجاست
والله در خانه حاتم خبرى نیست
"گرماى گنه سوز حرم"خورد به ما، پس...
از سوختنِ بین جهنم خبرى نیست
از ناحیه توست عنایات خداوند
بى تو به خدا پیش خدا هم خبرى نیست
ده ماه همه منتظر ماه تو هستند
در سال به جز ماه محرم خبرى نیست
عمامه ندارى و عبا نیز ندارى
اى واى که از پیرهنت هم خبرى نیست
علی اکبر لطیفیان

سرمایه

آدم شود هر آنکه به اندازه نَمی     
گرید برای اشرف اولاد آدمی
این اشک ها چه معجزه ها که نمیکند     
بر هر دل شکستۀ آشفته ماتمی
سرمایۀ قیامت من گریه من است     
حتی به قطره ای و نه یا قدر شبنمی
کی میشود که جان بدهی قلب مرده را     
با آن دم خدایی عیسی بن مریمی
اصلا بعید نیست خدا را چه دیده ای     
جان میدهم برای تو آخر محرمی
آقا فدای نام شما نام کربلا     
هر دو شده بهانۀ هر گریه و غمی
قربان محتشم که چه زیبا سروده است     
بازاین چه شورش است که در خلق عالمی
حی علی البکاء که محرم رسیده است
وقت عزا و نوحه و ماتم رسیده است

احسان بمانی

کربلا

گرد و خاکی ز دور پیدا بود
کاروانی ز نور پیدا بود
کعبه هایی روان ز سمت حجاز
همه ی روشنی دنیا بود
آسمان بر زمین گذر می کرد
یا که خورشید، روی شن ها بود
زیر پایش به جای خاک کویر
بال های فرشته ها وا بود
در میان تمام محمل ها
محملی بی رکاب پیدا بود
گرد گردش عشیرۀ سادات
دست بر سینه های شیدا بود
محملی روی دوش جبرائیل
قبله ای که عجیب گیرا بود
در یمین عون و جعفر و صادق
در یسارش علی لیلا بود

پشت سر شیرهای هاشمی و
پیش رو، حسین زهرا بود
لیک تنها کنار پردۀ آن
جای مردی بلند بالا بود
محمل عمّۀ امام زمان
که رکابش به نام سقا بود
چون زمان نزول می آمد
گوییا مرتضی در آن جا بود
چشم نامحرمان در آن اطراف
کور می شد اگر که بینا بود
زهر چشمش هزار کابوس است      
حرف حرف نزول ناموس است
وقت برپایی حرم شده است
زانوانی غیور خم شده است
لرزه افتاده بر تمامی دشت
وقت کوبیدن علم شده است
چشمش از چادری تبرک کرد
پشت سقا دوباره خم شده است
بر زمین پا نهاد خاتونی
آسمان خاک این قدم شده است
زیر لب یا مجیب می خواند
که وجودش پر از علم شده است
غرق دلشوره است و مثل رباب
چشم هایش مدار غم شده است
لحظه های غروب نزدیک است
کمی از حرم روز کم شده است
باز آرام با برادر گفت
دل من تنگ مادرم شده است
چیست اینجا که نیمه جانم کرد؟      
از همین ابتدا کمانم کرد؟
وای از این سرزمین بیا برگردیم
نخل ها را ببین بیا برگردیم
همه جا تیغ و تیر و سر نیزه
همگی آتشین بیا برگردیم
به علمدار تا نظر نزدند
به علمدار تا نظر نزدند
جام ام البنین بیا برگردیم
این تو و این کودکان که می لرزندند
این همه لاله چین بیا برگردیم
تا تخندند بر من و اشکم
در غروب غمین بیا برگردیم
تا نبیند نفس نفس زدنم
غرق خون جبین بیا برگردیم
تا نیفتی میان آن گودال
زخمی از پشت زین بیا برگردیم
به گمانم بمیرم از این حال            
حرمله آمده زبانم لال

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *